سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
23005

:: بازدیدهای امروز ::
10

:: بازدیدهای دیروز ::
14

:: درباره من ::

باران  سمیعی - آرینوس

:: لینک به وبلاگ ::

باران  سمیعی - آرینوس

:: آرشیو ::

مهرگان
آرشیو
اسفند
زمستان 1385
پاییز 1385

:: دوستان من (لینک) ::

عکاسی
حقوق
سایت جدیدترین
خبرگزاری دانشجویان ایران
ستاد پاسخگویی به مسایل دینی
قوه قضاییه
دهکده اطلاعات
فروشگاه اینترنتی ایران
سایت ریاست جمهوری اسلامی ایران
آموزش موسیقی
فناوری اطلاعات
سایت عمومی
سایت عمومی
سایت عمومی
واحد فراهم آوری اعضای پیوندی
سایت آموزشی کاشیها
موتور جستجوی فارسی
سرویس خبری قطره
حقوفدانان
هنر اسلامی
آموزش جاوا سکریپت
جستجوگر ماما
تست های روانشناسی
کوله پشتی
بیوگرافی بازیگران
بانک مجلات ایران
عکس «عارفی»
ویکی پدیا
مرجع عکس گل
این روز ها
دپارتمان مجازی پژوهش های حقوقی ایران
دپارتمان مجازی پژوهش های حقوقی ایران
عدالت دات کام
گل صد برگ
اموزش زبان فرانسه میثم
حقوق ایران و فرانسه
زبان ایتالیایی
غم قاقیا
ایتالیا

:: لوگوی دوستان من ::

پردیس - به روز رسانی :  11:37 ص 103/4/27
عنوان آخرین نوشته : امام سجاد(ع) در کربلا

عکسستان - به روز رسانی :  1:8 ع 87/12/21
عنوان آخرین نوشته : 15 عکس رادیولوژی جالب

زیر درخت گل - به روز رسانی :  9:32 ع 87/10/6
عنوان آخرین نوشته : ترانه، پیدا شد:)


:: خبرنامه ::

 

باران سمیعی - آرینوس

 

یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح

 

حتی اگر تمام ستاره ها ماه شوند باز شب شب است


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح

 

وبلاگ یه آدم ... !!!

www.a30r.myblog.i

r


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح

 

اهل دانشگاهم . . .

اهل دانشگاهم روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم خرده عقلی سر سوزن شوقی
اهل دانشگاهم پیشه ام ، گپ زدن است
گاه گاهی می نویسم ، تکلیف می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانیست دلتان زنده شود
چه خیالی ، چه خیالی ، میدانم گپ زدن بیهوده است
خوب میدانم ، دانشم بیهوده است
اوستاد از من پرسید چندقدر ، نمره ز من می خواهی؟
من از او پرسیدم دل خوش ، سیری چند؟؟!!
اهل دانشگاهم قبله ام ، آموزش
جزوه ای هم دارم مشق از پنجره ها میگیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درسهایم را ، وقتی می خوانم که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خواب است
خوب یادم هست مدرسه باغ آزادی بود
درس ، بی کرنش می خواندیم نمره بی خواهش می آوردیم
تا معلم حرفی زد همه غش می کردیم
کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آنروز مثل یک بازی بود
کم کمک دور شدم از آنجا بار خود را بستم
عاقبت رفتم در دانشگاه به محیط خشن آموزش

رفتم از پله ریاضی بالا
چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم که به یک پاس شدن راضی بود

من کسی را دیدم از دیدن یک نمره ده
دم دانشگاه ، پشتک می زد
شاعری دیدم هنگام خطابه چرت و پرتی می گفت
همه جا پیدا بود همه جا را دیدم
بارش اشک از نمره تک جنگ آموزش با دانشجو
حذف یک درس به فرماندهی کامپیوتر
فتح یک ترم به دست ترمیم قتل یک لبخند در آخر ترم
همه را من دیدم من در این دانشگاه در به در می گردم
من به یک نمره نا قابل ده خشنودم من به لیسانس ، قناعت دارم
من نمی خندم اگر دوست من می افتد
من نمی خندم اگر شهریه را سه برابر بکنند
و نمی خندم اگر موی سرم می ریزد
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم
خوب می دانم استاد کی کوئیز می گیرد
برگه حذف کجاست سایت رایانه آن مال من است
بوفه دانشکده ، از آن من است
و بدانیم که اگرنباشد بوفه همگی می میریم
و اگر حذف نباشد همگی مشروطیم
و نپرسیم که چرا آن روزاستاد نبود
کار ما نیست شناسایی بی نظمی ها
کار ما شاید اینست که در آموزش
پی یک حذف و اضافه برویم

http://paayaab.blogfa.com/


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح

 

عشق و دوست داشتن
خیلیا کسی رو که دوست دارن با معشوق اشتباه می گیرن من در این مورد مطلبی خوندم که بد نیست شما هم بدونین
تفاوت عاشق بودن و کسی را دوست داشتن:

1) هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید تپش قلب شما زیاد شده و هیجان زده می شوید در حالی که وقتی کسی را که دوست دارید می بینید احساس سرور و شادمانی به شما دست می دهد.

2) وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید خجالت می کشید ولی وقتی فردی که دوستش دارید می بینید به او لبخند می زنید .

3) وقتی در کنار معشوقه خود هستید نمی توانید هر آنچه در ذهن دارید به زبان آورید اما در مورد کسی که دوستش دارید اینگونه نیست .

4) در مواجه شدن با کسی که عاشقش هستید دست و پای خود را گم می کنید و نمی توانید صحبت کنید در صورتی که وقتی کسی که دوستش دارید را می بینید می توانید ابراز وجود کنید .

5) وقتی معشوقه شما گریه می کند شما هم گریه می کنید ولی وقتی که کسی را دوست دارید گریه کند به او قوت قلب می دهید و به او می گویید که گریه نکند .

6) احساس عاشق بودن و درک آن به وسیله نگاه است ولی دوست داشتن بیشتر از طریق شنوایی است ( از طریق ابراز علاقه به صورت کلامی )
7) شما دوستی را می توانید پایان دهید ولی هرگز نمی توانید چشمان خود را بر عاشق بودن

ببندید زیرا حتی اگر این کار را انجام دهسد عشق همچنان قطره ای در قلب شماست و برای همسشه باقی می ماند .

امیدوارم این مطلب برای شما مثبت واقع شود


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح

 

یک حقیقت تلخ (مریم حیدر زاده):



یه نفر خوابش میاد و واسه خواب جا نداره

یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره


یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره

می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره


یه نفر از بس بزرگه خونشون گم میشه توش

اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره


بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره

انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره



یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه

اون یکی مداد برای آب و بابا نداره







یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی

اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره


یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد

مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره


یه نفر تولدش مهمونیه ، همه میان

یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره


یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش

یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره






یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن

یکی ازبر شده درد و ، دیگه انشا نداره


یه نفر می ارزه امضاش به هزارتا عالمی

یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره


تو کلاس صحبت چیزی میشه که همه دارن

یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره


یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا

یکی انقد دیده که میل تماشا نداره







یکی از واحدهای بالای برجشون میگه

یکی اما خونشون اتاق بالا نداره






یکی جای خاله بازی ، کلاس شنا میره

یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره


یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره

یکی طاقت واسه صدور ویزا نداره


یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه

یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره







یکی از بس شومینه گرمه میافته از نفس

یکی هم برای گرمای دساش ? ها نداره

دخترک میگه : خدا چرا ما...

مادرش میگه : عوضش دخترکم ، اون خونه لیلا نداره


یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه

هیچ روزیش فرقی با روز مبادا نداره







یکی آزمایش نوشتن واسش ، اما نمی ره

میگه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره


بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل

مگه درس و مشق و شور و شوق و رویا نداره

یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه

پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره


یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم

دارا خیلی چیزا داره اما سارا نداره


راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه میگم

ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟


بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره

یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره


همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما

این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره



خدا به هر کسی هر چیزی دلش میخواد بده

همه چی دسته اونه ، ربطی به شعرا نداره


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح

 

خورشیدم را از من مگیرید...

شب است !شبی تیره تر از همیشه ... منم و تنهاتر از همیشه ....خسته ام... شکسته ام!منم با بغضی نترکیده ... منم اما بدون من... دیگر منی وجود ندارد...دیگر خون در رگهایم خشکید.... آسمان بر سرم خراب شد! گناه نکرده و دل سوخته؟ ....تمام شد! عهدم را خواهم شکست! بر همه قوانین شما خواهم خندید... بر اعتقاد شما ... بر عشق شما .... از این پس بر غربت خود خواهم گریست ! های های ! بر تنهایی ام! بر غم بی تو بودن ... به خدا قسم ! خود را نیز گم خواهم کرد ... دیوانه خواهم شد... دیوانه ! و بر دنیای شما خواهم خندید.دیوانه وار قهقهه خواهم زد... در صحرای زندگی سر بر بیابان نبودن خواهم گذاشت... اسمی از من نبرید ... دیگر از شما هیچ نمی خواهم. هیچ... ای زندگی !لعنت بر تو ...دیگر دل خسته من تحمل فریبی دیگر ندارد... می خواهم تنها باشم ...اما بگذار با تو سخن بگویم ...با تو ! هر چی آرزوی خوبه مال تو ... هر چی که خاطره داری مال من .... روزهای خوب زندگی مال تو ... شبهای بی قراری مال من.... دلم تنگ لحظه ای محبت بی منت تو! معصومیت تو ! تا ابد بی قرارت خواهم ماند... بدان که نابود خواهم شد... التماس می کنم...به این دل خسته من رحم کنید ...

جانم را ... خورشیدم را از من مگیرید...


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح

 

ازدواج یعنی .....

شاگردی از استادش پرسید:عشق چیست؟

استاد در جواب گفت:" به گندمزار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیا ور .اما در هنگام عبور از گندمزار ، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی."

شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو می رفتم ، خوشه های پر پشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین، تا انتهای گندمزار رفتم ."

استاد گفت: عشق یعنی همین!

شاگرد پرسید:پس ازدواج چیست؟

استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور.اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:"به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم . ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."

استاد باز گفت:" ازدواج هم یعنی همین!!!


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

هیچ راهی برای رسیدن به خدا وجود ندارد

شنبه 85/7/29 ساعت 8:26 صبح

 

خدا در انتهای هیچ راهی به انتظار تو نایستاده است . این را به تو گفته بودم . در پاسخ حرف همیشگی تو که می گفتی :«هیچ راهی برای رسیدن به خدا وجود ندارد

تجربه ی تو از راههایی بود که رفته بودی و در پایان هر راه دست هایت خالی بود؛ تو تنها رفته بودی . در راهی که تو برای خودت تراشیده بودی ،انتظار داشتی او رادر انتهای سفرهایت پیدا کنی . یادت می آید این باور ریشه دار مشترکمان را؟ که راهها زاییده ی نگاه های ماست . با هر نگاهی راهی شکل می گیرد و با هر تبسمی جاده ای در بسیط زمین گسترده می شود . تو عطر کدام نگاه را در فضای دلت پاشیدی که این راه در تو شکل گرفته است ؟

خدا در انتها ی راهی نمی ایستد که در آغازش نیامده باشد . تو کدام راه را با خدا آغاز کردی که خدا در پایانش نبود ؟ و چگونه در راهی که با خدا شروع نکرده ای ، می خواهی با خدا به سرانجام برسانی اش ؟

به تو گفته بودم که همراه بر راه تقدم دارد . بی همراه هیچ راهی به فرجام نمی رسد . راههای ما زاییده ی نگاه های ما هستند و راه به همراه نیاز دارد. تا همراهی نباشد ، راهی شکل نمی گیرد . تو با کدام همراه راهت را پیموده ای ؟

او در انتهای راه ، تو را انتظار می کشد ؛ فقط همو . و ما چقدر درگیر اشتباهیم ! باید بگردیم تا بیابیم ، در حالی که می یابیم و پس از آن می گردیم . دستت در دست کیست؟

                                                                                                                                          حسین اسکندری


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

حضرت عشق

چهارشنبه 85/7/26 ساعت 8:40 صبح

 

 

حضرت عشق بفرما که دلم خانه ی توست    سر عقل آمده هر بنده که دیوانه ی توست 


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

آغاز

دوشنبه 85/7/24 ساعت 8:1 صبح

 

بسم الله العشق

بسم الله العقل

بسم الله الانسان

سلام

امروز روز تولد آرینوس نخستین عقل عاشق و زیبا ترین عشق عاقلانه است انسانی از جنس نور که بر خاک قدم گذاشت

تولدش مهرآذین باد که در مهرگان دنیا را دید و شاید در مهرگانی دیگر چشم از دنیا بربندد و تولد آسمانی اش را لمس کند

بوسه های بارانی بر قدوم خجسته اش در کنار سفره ای میهمانی پروردگار...

 


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

<      1   2   3   4   5