سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
23081

:: بازدیدهای امروز ::
32

:: بازدیدهای دیروز ::
0

:: درباره من ::

باران  سمیعی - آرینوس

:: لینک به وبلاگ ::

باران  سمیعی - آرینوس

:: آرشیو ::

مهرگان
آرشیو
اسفند
زمستان 1385
پاییز 1385

:: دوستان من (لینک) ::

عکاسی
حقوق
سایت جدیدترین
خبرگزاری دانشجویان ایران
ستاد پاسخگویی به مسایل دینی
قوه قضاییه
دهکده اطلاعات
فروشگاه اینترنتی ایران
سایت ریاست جمهوری اسلامی ایران
آموزش موسیقی
فناوری اطلاعات
سایت عمومی
سایت عمومی
سایت عمومی
واحد فراهم آوری اعضای پیوندی
سایت آموزشی کاشیها
موتور جستجوی فارسی
سرویس خبری قطره
حقوفدانان
هنر اسلامی
آموزش جاوا سکریپت
جستجوگر ماما
تست های روانشناسی
کوله پشتی
بیوگرافی بازیگران
بانک مجلات ایران
عکس «عارفی»
ویکی پدیا
مرجع عکس گل
این روز ها
دپارتمان مجازی پژوهش های حقوقی ایران
دپارتمان مجازی پژوهش های حقوقی ایران
عدالت دات کام
گل صد برگ
اموزش زبان فرانسه میثم
حقوق ایران و فرانسه
زبان ایتالیایی
غم قاقیا
ایتالیا

:: لوگوی دوستان من ::

پردیس - به روز رسانی :  11:37 ص 103/4/27
عنوان آخرین نوشته : امام سجاد(ع) در کربلا

عکسستان - به روز رسانی :  1:8 ع 87/12/21
عنوان آخرین نوشته : 15 عکس رادیولوژی جالب

زیر درخت گل - به روز رسانی :  9:32 ع 87/10/6
عنوان آخرین نوشته : ترانه، پیدا شد:)


:: خبرنامه ::

 

باران سمیعی - آرینوس

 

پله پله تا خدا

سه شنبه 85/8/23 ساعت 8:32 صبح

 

نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

خواب

سه شنبه 85/8/23 ساعت 8:31 صبح

 http://www.iranaudio.net/img

نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

گل

چهارشنبه 85/8/10 ساعت 8:27 صبح

 

 

 


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

بدون شرح

چهارشنبه 85/8/10 ساعت 8:23 صبح

 

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

سپید ترین جای دنیا

چهارشنبه 85/8/10 ساعت 8:21 صبح

 

نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

این خداست که تو را می خواند...

یکشنبه 85/8/7 ساعت 9:0 صبح

 

راه سر بالایی وجود ندارد . سر پایینی هم در جهان بیرون نیست . این ماییم که سرمان را بالا می گیریم  و پیش می رویم  یا سرمان را پایین می اندازیم و وفرو می رویم . زندگی کردن شنا کردن ماهی است در دریا و راه رفتن ، نفس کشیدن است در آسمان . ماهی نمی تواند بگوید به آب نیازی ندارد ، و ما به هوا و اکسیژن . بودن ماهی و ما یعنی وجود آب دریا و آبی آسمان .


ما با پاهایمان سفر نمی کنیم . با روح خود است که در جستجوی جزیره های نا شناخته روان می شویم . و معده و دهان نیست که غذا می خواهد ؛این مز ماست که در جستجوی غذاست . آدم ها هر چه کودک ترند ، خضوع روح را در وجودشان بهتر احساس می کنند و آسوده تر پا در ملکوت خدا می گذارند . سوال های بی پایان شان دعوت ابدی خداوند است به آسمان . وقتی از خدا می پرسند ، وقتی ردپای او را جست جو می کنند ، به اوج ایمان رسیده اند .


انسان وقتی راه می افتد و می جوید که قطعه ای را در درونش گم کرده باشد . بیرون همه چیز سر جای خودش ایستاده است . این گمشدگی در درون ماست که بیداد می کند . وقتی بهترین غذا ما را سیر نمی کند و وقتی بهترین دوست ما را سیراب نمی سازد ، انگار چاله ای در درون ماست که همه چیز را می بلعد و چیزی باقی نمی گذارد  این عطش پایان ناپذیر ،به دنبال حضوری بی آغاز است و بی پایان .


وقتی همه ی اوج های بیرونی ناپایدارند و نا تمام ، ما به دنبال ستاره ای می گردیم که هیچ گاه غروب نمی کند و همیشه در آسمان دل و اندیشه ی ما می درخشد . وقتی صدایی در درونت به فریاد تبدیل می شود ، این تو نیستیکه فریاد می کنی ؛ این خداست که تو را می خواند . خدا در درون توست . خدا طبیعت توست .قدرت خدا در درون تو برپا شده است . بیرون محل حضور آب و سنگ است .وقتی خدا در دلت بر پا می شود ، مثل خورشیدی همه چیزت را می گدازد و در تو شراره ای مثل چشمه های جوشان عشق جاری می شود  و در تو موسیقی ملایمی شکل می گیرد به نام نیاز و دو بال گشوده در هر سویت رشد می کند و تو را به اوج می رساند و در این حال تو به «قرار گاه قرب »رسیده ای و ندایی در تو به بلوغ می رسد که می گوید : « چیزی بخواه».


                                           حسین اسکندری



نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

باغ آیینه

یکشنبه 85/7/30 ساعت 9:49 صبح

 

باغ آیینه

چراغی به دستم،

 چراغی در برابرم

من به جنگ سیاهی می روم.

گهواره های خستگی


از کشاکش رفت و آمدها


باز ایستاده اند،


و خورشیدی از اعماق

 
کهکشان های خاکستر شده را


روشن می کند.


فریادهای عاصی آذرخش


هنگامی که تگرگ


در بطن بی قرار ابر


نطفه می بندد

.
و درد خاموش وار تاک


هنگامی که غوره خرد


در انتهای شاخسار طولانی پیچ پیچ جوانه می زند.


فریاد من همه گریز از درد بود


چرا که من، در وحشت انگیز ترین شبها، آفتاب را به دعائی


نومیدوار طلب می کرده ام

تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم ها آمده ای


تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای.

در خلـأ یی که نه خدا بود و نه آتش


نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم.


جریانی جدی در فاصله دو مرگ


در تهی میان دو تنهائی


نگاه و اعتماد تو، بدینگونه است!

شادی تو بی رحم است و بزرگوار


نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است

من برمی خیزم!

چراغی در دست


چراغی در دلم.


زنگار روحم را صیقل می زنم


آینه ای برابر آینه ات می گذارم تا از تو ابدیتی بسازم.

 

زنده یاداحمد شاملو



نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

صبح خواهد شد ...

یکشنبه 85/7/30 ساعت 9:45 صبح

 

نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

پرواز

یکشنبه 85/7/30 ساعت 9:36 صبح

 

            

پرواز را به خاطر بسپار

 پرنده مردنی ست...


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

و صدای باران را روی پلک تر عشق

یکشنبه 85/7/30 ساعت 9:19 صبح

 

من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم

من صدای نفس باغچه را می شنوم

و صدای ظلمت را

وقتی از پشت درختی می ریزد

و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت

 عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ

 چکچک چلچله از سقف بهار

 و صدای صاف باز و بسته شدن پنجره ی تنهایی

و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق

متراکم شدن ذوق پریدن در بال

و ترک خوردن خودداری روح

 من صدای قدم خواهش را می شنوم

و صدای پای خون را در رگ

تپش قلب شب آدینه

و صدای باران را روی پلک تر عشق...

 

 

rain.jpg


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

<      1   2   3   4   5      >