سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
23181

:: بازدیدهای امروز ::
64

:: بازدیدهای دیروز ::
68

:: درباره من ::

این روز ها - آرینوس

:: لینک به وبلاگ ::

این روز ها - آرینوس

:: آرشیو ::

مهرگان
آرشیو
اسفند
زمستان 1385
پاییز 1385

:: دوستان من (لینک) ::

عکاسی
حقوق
سایت جدیدترین
خبرگزاری دانشجویان ایران
ستاد پاسخگویی به مسایل دینی
قوه قضاییه
دهکده اطلاعات
فروشگاه اینترنتی ایران
سایت ریاست جمهوری اسلامی ایران
آموزش موسیقی
فناوری اطلاعات
سایت عمومی
سایت عمومی
سایت عمومی
واحد فراهم آوری اعضای پیوندی
سایت آموزشی کاشیها
موتور جستجوی فارسی
سرویس خبری قطره
حقوفدانان
هنر اسلامی
آموزش جاوا سکریپت
جستجوگر ماما
تست های روانشناسی
کوله پشتی
بیوگرافی بازیگران
بانک مجلات ایران
عکس «عارفی»
ویکی پدیا
مرجع عکس گل
این روز ها
دپارتمان مجازی پژوهش های حقوقی ایران
دپارتمان مجازی پژوهش های حقوقی ایران
عدالت دات کام
گل صد برگ
اموزش زبان فرانسه میثم
حقوق ایران و فرانسه
زبان ایتالیایی
غم قاقیا
ایتالیا

:: لوگوی دوستان من ::

پردیس - به روز رسانی :  11:37 ص 103/4/27
عنوان آخرین نوشته : امام سجاد(ع) در کربلا

عکسستان - به روز رسانی :  1:8 ع 87/12/21
عنوان آخرین نوشته : 15 عکس رادیولوژی جالب

زیر درخت گل - به روز رسانی :  9:32 ع 87/10/6
عنوان آخرین نوشته : ترانه، پیدا شد:)


:: خبرنامه ::

 

این روز ها - آرینوس

 

این روز ها

دوشنبه 85/9/27 ساعت 11:19 صبح

 
"رفتار من عادی است"
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما، من مثل هر روزم
با آن نشانه های ساده
و با همان امضا، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گیجم!
گاهی کمی گنگم!
حس می کنم
از روزهای پیش
قدری بیشتر
" این روزها را دوست می دارم"

گاهی از تو چه پنهان
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال
از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیداً بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
از جمله دیشب هم
دیگرتر از شبهای بی رحمانه دیگر بود:
من کاملاً تعطیل بودم!
اول نشستم خوب
جورابهایم را اتو کردم!؟
تنها حدود هفت فرسخ
در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم!؟
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه هایم را زیر و رو کردم
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
و سطر سطر نامه ها را جستجو کردم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم

بوی غریب و مبهمی می داد!؟
انگار
از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی
احساس می شد،
دیشب دوباره بی تاب
در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم

و جیبهایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی!

یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد
یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی "میشی" است!!
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم!

دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست!

این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم،
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک

یک روز کامل جشن می گیرم،
گاهی صد بار در یک روز می میرم
حتی

یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه ی مریم برای مردنم کافی است!
گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی دارد

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می کند!
اما
غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتارهای معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوا دیگری
" در دل ندارم"
"رفتار من عادی است"

قیصر امین پور


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()