"رفتار من عادی است"
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما، من مثل هر روزم
با آن نشانه های ساده
و با همان امضا، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گیجم!
گاهی کمی گنگم!
حس می کنم
از روزهای پیش
قدری بیشتر
" این روزها را دوست می دارم"
گاهی از تو چه پنهان
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال
از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیداً بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
از جمله دیشب هم
دیگرتر از شبهای بی رحمانه دیگر بود:
من کاملاً تعطیل بودم!
اول نشستم خوب
جورابهایم را اتو کردم!؟
تنها حدود هفت فرسخ
در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم!؟
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه هایم را زیر و رو کردم
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
و سطر سطر نامه ها را جستجو کردم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب و مبهمی می داد!؟
انگار
از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی
احساس می شد،
دیشب دوباره بی تاب
در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی "میشی" است!!
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم!
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست!
این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم،
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم،
گاهی صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه ی مریم برای مردنم کافی است!
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی دارد
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می کند!
اما
غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتارهای معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوا دیگری
" در دل ندارم"
"رفتار من عادی است"< p>
قیصر امین پور
نوشته شده توسط: باران سمیعی