خدا در انتهای هیچ راهی به انتظار تو نایستاده است . این را به تو گفته بودم . در پاسخ حرف همیشگی تو که می گفتی :«هیچ راهی برای رسیدن به خدا وجود ندارد .»
تجربه ی تو از راههایی بود که رفته بودی و در پایان هر راه دست هایت خالی بود؛ تو تنها رفته بودی . در راهی که تو برای خودت تراشیده بودی ،انتظار داشتی او رادر انتهای سفرهایت پیدا کنی . یادت می آید این باور ریشه دار مشترکمان را؟ که راهها زاییده ی نگاه های ماست . با هر نگاهی راهی شکل می گیرد و با هر تبسمی جاده ای در بسیط زمین گسترده می شود . تو عطر کدام نگاه را در فضای دلت پاشیدی که این راه در تو شکل گرفته است ؟
خدا در انتها ی راهی نمی ایستد که در آغازش نیامده باشد . تو کدام راه را با خدا آغاز کردی که خدا در پایانش نبود ؟ و چگونه در راهی که با خدا شروع نکرده ای ، می خواهی با خدا به سرانجام برسانی اش ؟
به تو گفته بودم که همراه بر راه تقدم دارد . بی همراه هیچ راهی به فرجام نمی رسد . راههای ما زاییده ی نگاه های ما هستند و راه به همراه نیاز دارد. تا همراهی نباشد ، راهی شکل نمی گیرد . تو با کدام همراه راهت را پیموده ای ؟
او در انتهای راه ، تو را انتظار می کشد ؛ فقط همو . و ما چقدر درگیر اشتباهیم ! باید بگردیم تا بیابیم ، در حالی که می یابیم و پس از آن می گردیم . دستت در دست کیست؟
حسین اسکندری
نوشته شده توسط: باران سمیعی