سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
23056

:: بازدیدهای امروز ::
7

:: بازدیدهای دیروز ::
0

:: درباره من ::

مهرگان - آرینوس

:: لینک به وبلاگ ::

مهرگان - آرینوس

:: آرشیو ::

مهرگان
آرشیو
اسفند
زمستان 1385
پاییز 1385

:: دوستان من (لینک) ::

عکاسی
حقوق
سایت جدیدترین
خبرگزاری دانشجویان ایران
ستاد پاسخگویی به مسایل دینی
قوه قضاییه
دهکده اطلاعات
فروشگاه اینترنتی ایران
سایت ریاست جمهوری اسلامی ایران
آموزش موسیقی
فناوری اطلاعات
سایت عمومی
سایت عمومی
سایت عمومی
واحد فراهم آوری اعضای پیوندی
سایت آموزشی کاشیها
موتور جستجوی فارسی
سرویس خبری قطره
حقوفدانان
هنر اسلامی
آموزش جاوا سکریپت
جستجوگر ماما
تست های روانشناسی
کوله پشتی
بیوگرافی بازیگران
بانک مجلات ایران
عکس «عارفی»
ویکی پدیا
مرجع عکس گل
این روز ها
دپارتمان مجازی پژوهش های حقوقی ایران
دپارتمان مجازی پژوهش های حقوقی ایران
عدالت دات کام
گل صد برگ
اموزش زبان فرانسه میثم
حقوق ایران و فرانسه
زبان ایتالیایی
غم قاقیا
ایتالیا

:: لوگوی دوستان من ::

پردیس - به روز رسانی :  11:37 ص 103/4/27
عنوان آخرین نوشته : امام سجاد(ع) در کربلا

عکسستان - به روز رسانی :  1:8 ع 87/12/21
عنوان آخرین نوشته : 15 عکس رادیولوژی جالب

زیر درخت گل - به روز رسانی :  9:32 ع 87/10/6
عنوان آخرین نوشته : ترانه، پیدا شد:)


:: خبرنامه ::

 

مهرگان - آرینوس

 

خواب

سه شنبه 85/8/23 ساعت 8:31 صبح

 http://www.iranaudio.net/img

نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

گل

چهارشنبه 85/8/10 ساعت 8:27 صبح

 

 

 


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

بدون شرح

چهارشنبه 85/8/10 ساعت 8:23 صبح

 

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

سپید ترین جای دنیا

چهارشنبه 85/8/10 ساعت 8:21 صبح

 

نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

باغ آیینه

یکشنبه 85/7/30 ساعت 9:49 صبح

 

باغ آیینه

چراغی به دستم،

 چراغی در برابرم

من به جنگ سیاهی می روم.

گهواره های خستگی


از کشاکش رفت و آمدها


باز ایستاده اند،


و خورشیدی از اعماق

 
کهکشان های خاکستر شده را


روشن می کند.


فریادهای عاصی آذرخش


هنگامی که تگرگ


در بطن بی قرار ابر


نطفه می بندد

.
و درد خاموش وار تاک


هنگامی که غوره خرد


در انتهای شاخسار طولانی پیچ پیچ جوانه می زند.


فریاد من همه گریز از درد بود


چرا که من، در وحشت انگیز ترین شبها، آفتاب را به دعائی


نومیدوار طلب می کرده ام

تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم ها آمده ای


تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای.

در خلـأ یی که نه خدا بود و نه آتش


نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم.


جریانی جدی در فاصله دو مرگ


در تهی میان دو تنهائی


نگاه و اعتماد تو، بدینگونه است!

شادی تو بی رحم است و بزرگوار


نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است

من برمی خیزم!

چراغی در دست


چراغی در دلم.


زنگار روحم را صیقل می زنم


آینه ای برابر آینه ات می گذارم تا از تو ابدیتی بسازم.

 

زنده یاداحمد شاملو



نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

صبح خواهد شد ...

یکشنبه 85/7/30 ساعت 9:45 صبح

 

نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

پرواز

یکشنبه 85/7/30 ساعت 9:36 صبح

 

            

پرواز را به خاطر بسپار

 پرنده مردنی ست...


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

حقیقت

یکشنبه 85/7/30 ساعت 9:18 صبح

 

خیلی کسا تو زندگی

زخمای ریشه ای دارن

گریه نمی کنن ولی

 بغض همیشگی دارن

 

 


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح

 

خورشیدم را از من مگیرید...

شب است !شبی تیره تر از همیشه ... منم و تنهاتر از همیشه ....خسته ام... شکسته ام!منم با بغضی نترکیده ... منم اما بدون من... دیگر منی وجود ندارد...دیگر خون در رگهایم خشکید.... آسمان بر سرم خراب شد! گناه نکرده و دل سوخته؟ ....تمام شد! عهدم را خواهم شکست! بر همه قوانین شما خواهم خندید... بر اعتقاد شما ... بر عشق شما .... از این پس بر غربت خود خواهم گریست ! های های ! بر تنهایی ام! بر غم بی تو بودن ... به خدا قسم ! خود را نیز گم خواهم کرد ... دیوانه خواهم شد... دیوانه ! و بر دنیای شما خواهم خندید.دیوانه وار قهقهه خواهم زد... در صحرای زندگی سر بر بیابان نبودن خواهم گذاشت... اسمی از من نبرید ... دیگر از شما هیچ نمی خواهم. هیچ... ای زندگی !لعنت بر تو ...دیگر دل خسته من تحمل فریبی دیگر ندارد... می خواهم تنها باشم ...اما بگذار با تو سخن بگویم ...با تو ! هر چی آرزوی خوبه مال تو ... هر چی که خاطره داری مال من .... روزهای خوب زندگی مال تو ... شبهای بی قراری مال من.... دلم تنگ لحظه ای محبت بی منت تو! معصومیت تو ! تا ابد بی قرارت خواهم ماند... بدان که نابود خواهم شد... التماس می کنم...به این دل خسته من رحم کنید ...

جانم را ... خورشیدم را از من مگیرید...


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح

 

یک حقیقت تلخ (مریم حیدر زاده):



یه نفر خوابش میاد و واسه خواب جا نداره

یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره


یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره

می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره


یه نفر از بس بزرگه خونشون گم میشه توش

اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره


بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره

انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره



یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه

اون یکی مداد برای آب و بابا نداره







یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی

اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره


یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد

مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره


یه نفر تولدش مهمونیه ، همه میان

یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره


یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش

یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره






یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن

یکی ازبر شده درد و ، دیگه انشا نداره


یه نفر می ارزه امضاش به هزارتا عالمی

یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره


تو کلاس صحبت چیزی میشه که همه دارن

یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره


یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا

یکی انقد دیده که میل تماشا نداره







یکی از واحدهای بالای برجشون میگه

یکی اما خونشون اتاق بالا نداره






یکی جای خاله بازی ، کلاس شنا میره

یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره


یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره

یکی طاقت واسه صدور ویزا نداره


یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه

یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره







یکی از بس شومینه گرمه میافته از نفس

یکی هم برای گرمای دساش ? ها نداره

دخترک میگه : خدا چرا ما...

مادرش میگه : عوضش دخترکم ، اون خونه لیلا نداره


یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه

هیچ روزیش فرقی با روز مبادا نداره







یکی آزمایش نوشتن واسش ، اما نمی ره

میگه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره


بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل

مگه درس و مشق و شور و شوق و رویا نداره

یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه

پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره


یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم

دارا خیلی چیزا داره اما سارا نداره


راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه میگم

ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟


بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره

یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره


همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما

این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره



خدا به هر کسی هر چیزی دلش میخواد بده

همه چی دسته اونه ، ربطی به شعرا نداره


نوشته شده توسط: باران سمیعی

نوشته های دیگران ()

   1   2      >