شاید اشتباهه ولی عاشقا دروغ می گن
آدمای مهربون و با وفا دروغ می گن
اونا که می گن که تا همیشه دیوونتونند
بذا بی پرده بگم که به شما دروغ می گن
اونا که می یان به این بهونه که اومدند
از توی شهر قشنگ قصه ها دروغ می گن
اونا که فدات بشم تکیه کلامشون شده
به تموم آسمونا به خدا دروغ می گن
اونا که با قسم و آیه می خوان بهت بگن
تا قیامت نمی شن ازت جدا دروغ می گن
مریم حیدر زاده
نوشته شده توسط: باران سمیعی
شاید اشتباهه ولی عاشقا دروغ می گن
آدمای مهربون و با وفا دروغ می گن
اونا که می گن که تا همیشه دیوونتونند
بذا بی پرده بگم که به شما دروغ می گن
اونا که می یان به این بهونه که اومدند
از توی شهر قشنگ قصه ها دروغ می گن
اونا که فدات بشم تکیه کلامشون شده
به تموم آسمونا به خدا دروغ می گن
اونا که با قسم و آیه می خوان بهت بگن
تا قیامت نمی شن ازت جدا دروغ می گن
مریم حیدر زاده
نوشته شده توسط: باران سمیعی
باغ
|
یکشنبه 85/7/30 ساعت 9:15 صبح
|
...و همسایه آنقدر خوب است که می گوید : چشم سیاه
و من آنقدر منتظرم که می خواهم بگویم تنهایی
ولی باغ وسعتش را به درختان داده است ...
نوشته شده توسط: باران سمیعی
راز
|
یکشنبه 85/7/30 ساعت 9:12 صبح
|
موفقیت نقطه ی مقابل شکست نیست
یک دونده ممکن است آخرین نفری باشد که به خط پایان می رسد اما اگر رکورد خود
را بشکند موفق شده است.
نوشته شده توسط: باران سمیعی
و باران که آمد
تمام دلم را به دستش سپردم
و باران مرا نرم بارید
و باران مرا گسترش داد و رویاند
و اینکه مرا با تمام گیاهان این باغ
پیوند خونی ست
و همواره سبزم...
نوشته شده توسط: باران سمیعی
دختر همسایه خواهر من است و من دشمن دختر همسایه ام
شادی سر فصل بودنم است
و غصه سر فصل واژه نامه ی رفتنم
ای کاش هوای ابری قدری بیش تر قدر مرا می فهمید
و شاید نمی مردم اگر در زمان حرکت می کردم
نوشته شده توسط: باران سمیعی
|
یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح
|
وبلاگ یه آدم ... !!!
www.a30r.myblog.i
r
نوشته شده توسط: باران سمیعی
|
یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح
|
اهل دانشگاهم روزگارم خوش نیست ژتونی دارم خرده عقلی سر سوزن شوقی اهل دانشگاهم پیشه ام ، گپ زدن است گاه گاهی می نویسم ، تکلیف می سپارم به شما تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانیست دلتان زنده شود چه خیالی ، چه خیالی ، میدانم گپ زدن بیهوده است خوب میدانم ، دانشم بیهوده است اوستاد از من پرسید چندقدر ، نمره ز من می خواهی؟ من از او پرسیدم دل خوش ، سیری چند؟؟!! اهل دانشگاهم قبله ام ، آموزش جزوه ای هم دارم مشق از پنجره ها میگیرم همه ذرات وجودم متبلور شده است درسهایم را ، وقتی می خوانم که خروس می کشد خمیازه مرغ و ماهی خواب است خوب یادم هست مدرسه باغ آزادی بود درس ، بی کرنش می خواندیم نمره بی خواهش می آوردیم تا معلم حرفی زد همه غش می کردیم کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت درس خواندن آنروز مثل یک بازی بود کم کمک دور شدم از آنجا بار خود را بستم عاقبت رفتم در دانشگاه به محیط خشن آموزش
رفتم از پله ریاضی بالا چیزها دیدم در دانشگاه من گدایی دیدم در آخر ترم که به یک پاس شدن راضی بود
من کسی را دیدم از دیدن یک نمره ده دم دانشگاه ، پشتک می زد شاعری دیدم هنگام خطابه چرت و پرتی می گفت همه جا پیدا بود همه جا را دیدم بارش اشک از نمره تک جنگ آموزش با دانشجو حذف یک درس به فرماندهی کامپیوتر فتح یک ترم به دست ترمیم قتل یک لبخند در آخر ترم همه را من دیدم من در این دانشگاه در به در می گردم من به یک نمره نا قابل ده خشنودم من به لیسانس ، قناعت دارم من نمی خندم اگر دوست من می افتد من نمی خندم اگر شهریه را سه برابر بکنند و نمی خندم اگر موی سرم می ریزد من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم خوب می دانم استاد کی کوئیز می گیرد برگه حذف کجاست سایت رایانه آن مال من است بوفه دانشکده ، از آن من است و بدانیم که اگرنباشد بوفه همگی می میریم و اگر حذف نباشد همگی مشروطیم و نپرسیم که چرا آن روزاستاد نبود کار ما نیست شناسایی بی نظمی ها کار ما شاید اینست که در آموزش پی یک حذف و اضافه برویم
http://paayaab.blogfa.com/
نوشته شده توسط: باران سمیعی
|
یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح
|
حتی اگر تمام ستاره ها ماه شوند باز شب شب است
نوشته شده توسط: باران سمیعی
|
یکشنبه 85/7/30 ساعت 8:51 صبح
|
بگو چگونه بگویم که با تو همدردم تو از تبار صاعقه ای من از تبار سکوت
نوشته شده توسط: باران سمیعی
|